میلی که هر لحظه با آن سر و کار داریم.
آدمها و آدمیزادگان آبرو را میخواهند به خاطر منافعش که اگر نفع شخصی یا جمعی نداشت، آبرو از هر نوعش معنایی هم نداشت.
به راستی چوپانان چه سعادتمندند. شاهراه زیستن، کلید شادمانی و شعف، طریق غور در عشق و زندگی و حقیقت، «سکوت» را در جعبهای طلایی به دستشان سپردهاند و هرچه میشنوند موسیقی ست و نه خزعبلها و اراجیف آدمیزادگان و جرثومههایشان.
در این عمر که همچو جوی نو نو میرسد[مولوی]، آدمیزاده پیوسته بین دو قطب رنج و ملال در آمد و شد است. آنگاه که از رنج رهایی یابد به ملال نزدیک شده و آنگاه که از ملال رهایی یافته رنجی نو ساخته. شاد بودن این میان امریست بیاندازه جدی و مهجور مانده.